سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آرتیما

صفحه خانگی پارسی یار درباره

نمیدونم شاید قسمت بود..............

شنبه 26/4/89 ساعت 3.30 بود در حین انجام کارم بودم که یه حادثه رخ داد یادم نمی آد چی شد فقط درد شدیدی احساس می کردم  گردنم به سختی

حرکت دادم همکار و دوست خوبم بالای سرم بود سعی داشت کاری برام انجام بده و مدام داد میزد به اورژانس زنگ بزنید به سختی سرم رو چرخوندم که

ببینم چه اتفاقی برام افتاده دست چپم کاملا از کتف در اومده بود و کاملا چرخیده و برعکس طوری که فقط به پوست وصل بود از بدنم دور بود و گردنم درد

زیادی داشت خیلی وحشتناک بود تا به بیمارستان کسری برسم ساعت 6.30 بود هیچوقت تصور نمیکردم توی این موقعیت صبور باشم اما فقط آهسته خدا رو صدا

می زدم بعد از بررسی و عکسبرداری قرار شد فرداش برم اتاق عمل دستم آسیب جدی دیده بود و گردنم کمتر آسیب دیده حالا 1 هفته هست که اومدم

خونه و چقدر داره سخت میگذره بعد از این مدت به سختی نشستم و براتون نوشتم  و نمیدونم شاید قسمت بود دعا میکنم همیشه سالم باشید برام دعا کنید. 

 


آرزوی محال

وقتی شنیدم رفتی دلم شکست نمی دونستم باید چی کار کنم یا چی بگم مثل بچه ها بغض کرده بودم

فکر اینکه دیگه نیستی که برامون دعا کنی نصف شبها قرآن بخونی و برای نماز صبح بیدارمون کنی داشت دیوونم می کرد یادته بعد رفتن مادر جون همیشه براش این شعرو می خوندی :

 

سه درد آمد به جانم هر سه یکبار

غریبی و اسیری و غم یار

غریبی و اسیری چاره داره

غم یار و غم یار و غم یار

 

حالا سه روزه من دارم این شعرو برات می خونم و می خوام بگم یه عالمه دلم برات تنگ شده و این که به وصیتت عمل کردم هر روز برات قران میخونم

روحت شاد پدربزرگ مهربونم...

 

شاعرش را نمی دانم***

 

در دلم آرزوی آمدنت می میرد

رفته اینک،اما آیا

باز بر می گردی؟!

چه تمنای محالی دارم

خنده ام می گیرد!