سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آرتیما

صفحه خانگی پارسی یار درباره

آرزوی محال

وقتی شنیدم رفتی دلم شکست نمی دونستم باید چی کار کنم یا چی بگم مثل بچه ها بغض کرده بودم

فکر اینکه دیگه نیستی که برامون دعا کنی نصف شبها قرآن بخونی و برای نماز صبح بیدارمون کنی داشت دیوونم می کرد یادته بعد رفتن مادر جون همیشه براش این شعرو می خوندی :

 

سه درد آمد به جانم هر سه یکبار

غریبی و اسیری و غم یار

غریبی و اسیری چاره داره

غم یار و غم یار و غم یار

 

حالا سه روزه من دارم این شعرو برات می خونم و می خوام بگم یه عالمه دلم برات تنگ شده و این که به وصیتت عمل کردم هر روز برات قران میخونم

روحت شاد پدربزرگ مهربونم...

 

شاعرش را نمی دانم***

 

در دلم آرزوی آمدنت می میرد

رفته اینک،اما آیا

باز بر می گردی؟!

چه تمنای محالی دارم

خنده ام می گیرد!